نویسنده: دکتر شهرام شفیعی



 

مسئله خداشناسی و حرکت جوهری

همچنان که اشارت رفت نیاز به خدا و اتکا محض سراپای جهان مادی به یک محرک مقوم یعنی موجودی که این کاروان شتابنده و آسایش ناپذیر کائنات را هم از ریشه برویاند و هم به پیش براند در سایه حرکت جوهر به طور بسیار طبیعی و بدیهی احساس می شود. شخصیت لحظه ای جهان آشکارا شخصیت نیازمند آن را آشکار می سازد. نظر یک شخص واقع بین به جهان پس از دریافت حرکت جوهر و پیش از آن هرگز یکسان نیست. اگر تا پیش از این چنین می اندیشید که عمیق ترین حرکات جهان مادی، تا آنجا که علم بدان دست یافته است حرکات اجزا درون اتم است. این که در می یابد که در حقیقت عمیق ترین اسرار هستی این است که هستی مادی یک حرکت بیش نیست. و اگر تا قبل از این جهان را ایستاده می دید و زمان را گذران. و گذشت جهان را تابع گذشت زمان. از این پس جهان را نیز به عمیق ترین وجهی در گذر و سیلان و انقضاء خواهد دید. نه فقط در ظواهر و احوالش بلکه در اصل وجود و هویتش و اگر قبلاً به جهان به صورت موجودی مستقل و برپای خود می نگریست از این پس آن را موجودی متکی و نیازمند به غیر خود می نگریست از این پس آن را موجودی متکی و نیازمند به غیر خواهد یافت که این اتکا و نیاز تا عمق جان او ریشه کرده و سراپای هستی او را گرفته است. و این تعبیر صدرایی را از یاد نخواهد برد که هستی های جهانی هستی هایی آویزان (هویات تعلقی)هستند که چنگ تعلق به دامان هستی بخش زده اند. گویی هستی آنها عین آویختگی آنهاست. و اگر لحظه ایی این آویختگی از آنها گرفته شود از هستی فرو خواهند افتاد. از این عمیق تر و دلپذیرتر سخن از اتکا مخلوق به خالق و نیاز مستمر عالم به آفریدگار نمی توان گفت. صدرالدین در این مبحث از این آیت قرآنی نیز یاد می کند که «کل یوم هو فی شأن»، (یعنی خداوند هر روز در کاری است )و این را نشانی تأییدی برصحت سخن خود می گیرد. در کار بودن هر روزه خداوند، و در واقع همه کاره بودن همواره خداوند نشانی و تجلاتی پر معناتر از حرکت جوهری ندارد. در عین این که مشتی است بر دهان آنان که خدا را پس از شش روز خلقت به خواب استراحت بردند و روز هفتم را روزی مقدس اعلام کردند. مسئله خدا از این پس نه چون یک مسئله بلکه به صورت امری عینی، طبیعی و بدیهی و مشهود جلوه خواهد کرد که هر جا بروی و هر چه را ببینی او را به خاطرت خواهد آورد. قرب حق با موجودات احاطه او برعالم علم او به حوادث. دخالت عمیق او در امور و بسیاری از مسائل مربوط به توحید و خداشناسی در پرتو این اصل معنی و بیانی واضح خواهد یافت. واحد بودن جهان مادی نیز به معنای یک قطعه حرکت
بودن اینک به خوبی قابل درک است. خواننده خود به خوبی می تواند بسیاری مسایل دیگر خداشناسی و توحید را که تاکنون برایش احیاناً به صورت معضلی می بوده است احضار کند و با این کلید زرین از آنها گره گشایی نماید و خردمند را یک اشارت بس است.

مسئله خداشناسی

قبل از شروع به این موضوع بسیار مهم بهتر است چند مثال و چند موضوع را مطرح کنم.
مثال1-حکیم بزرگوار آقای زنجانی در مورد درک خداوند مثال زیبایی مطرح کرده اند که بجا است آن مثال را در اینجا یاد آوری نماییم : فرض کنید شخصی در فاصله شش ماه روز قطب شمال متولد شده و به سرعت به سن بلوغ فکری رسیده باشد. شخصی مذکور از نظر بصری همه اشیا را قائم به خود می بیند. یعنی فکر می کند تمام اشیا بدون کمک نور دیده می شوند. تا این که شش ماه به پایان می رسد و دیگر نور خورشید وجود ندارد. در نتیجه ناگهان متوجه می گردد که باید اشیا را به کمک نور دید. اکنون ما در روزهای خلقت به سر می بریم و هیچ وقت به غروب خلقت مواجه نمی شویم تا بتوانیم به طور ملموس وجود پروردگار را حس کنیم.
مثال2-برای تولید برق و روشنایی نیاز به دینام و بالشتک مغناطیسی می باشد. آرمیچر با امتداد میدان مغناطیسی زاویه ماکزیمم صفر درجه و مینیمم نود درجه می سازد. یعنی در صفر درجه ایجاد برق ماکزیمم می کند و در صفر درجه اصلاً برقی وجود ندارد. این تغییرات زاویه ماکزیمم و مینیمم باعث می شود در هر لحظه برقی خلق شود و سپس معدوم گردد. یعنی اگر سیم دینام به لامپی وصل باشد نوری که در لامپ دیده می شود. در هر لحظه لامپ روشن و خاموش می شود. یعنی مانند حرکت جوهری است 1-ما را به یاد حرف صدرالدین می اندازد که می فرماید: حرکت جوهری چیزی نیست جز زوال و حدوث مستمر عالم 2-آهن ربا را از دینام حذف کنیم و یا در موقع گردش دینام و آهن ربا به طریق هم زمان (سینکرون)بگردند برقی به وجود نمی آید. پس برای خلق برق نیاز به نقطه ثباتی مانند میدان مغناطیسی داریم. همان طور که برای خلق جهان نیاز به خداوند و روح داریم «این مثال را زدم تا حرکت جوهری و خلقت را بتوانید تجسم کنید-شهرام»
نور منیر و مستنیر چیست؟ نور منیر مانند نور خورشید است و نور مستنیر مانند نور ماه که ازخورشید گرفته می شود.
«عرفا می فرمایند نور منیری که در این جهان مشاهده می شود نور مستشیر است نسبت به نور باری».
برای تجسم می توان اشاره به مثال 2 نمود و گفت نور لامپ مستنیر است از میدان مغناطیسی آهن ربای دینام.
«از نظر من(شهرام)جهان در طپش است و مانند لامپ هر لحظه روشن و خاموش می شود».

مسئله دشوار حدوث و قدم

این مسئله که به گمان بعضی از حکیمان(مثلاً ایمانوئل کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی)از معمای ابدی و حل ناشدنی متافیزیک است به دست گره گشای صدرالدین و به کمک این اصل پر برکت گشوده گشت. از آنجا که زمان از حرکت بر می خیزد و از آنجا که جهان ماده یک قطعه حرکت بیش نیست. بنابراین زمان از خود جهان برمی خیزد و لازمه این سخن این است که پیش از خلقت جهان زمانی نبوده است. و از این رو این سؤال که جهان کی خلق شده است سؤالی نابجا و بی معناست این سؤال در صورتی معنا دارد که زمانی جاری و مستقل از جهان داشته باشیم(همان مفهوم نیوتنی از زمان)و جهان در یکی از ساعات و لحظات آن هستی پذیرفته باشد. اما چون چنین نیست و زمان زائیده ماده و بعد از آن است نه مستقل از آن و قبل از آن، لذا نمی توان از «زمان» خلقت جهان پرسش نمود. تأمل بیشتر خواننده اندیشه مند را بدین نکته عالی نیز رهنمون خواهد شد که در حقیقت مجموع جهان در بی زمانی (لازمان)واقع است همچنان که در بی مکانی (لامکان)نیز هست. نمی توان پرسید که مجموع کائنات در کجاست. چرا که وقتی مجمع ماده را در نظر بگیریم خارج از داستان زمان نیز به همین گونه است. وقتی بیرون از جهان زمانی نیست پس نمی توان گفت مجمع جهان در این وقت است نه در آن وقت. زمان دار بودن را فقط در مورد اجزا جهان می توان گفت نه در مورد مجموع جهان. و اگر چنین باشد اساساً سخن از حدوث و قدم زمانی عالم، چنانکه متکلمان در پی نقص و ابرام آن بوده اند، سخنی تهی خواهد بود. متکلمان و حکیمان برسر این مسئله نزاع بسیار کرده اند
که آیا جهان ابتدای زمانی معینی دارد (حدوث)و یا هر چه با زمان به عقب رویم باز هم جهان و زمان را خواهیم یافت(قدم). به عبارت دیگر آیا مجموع جهان نقطه شروعی دارد یا نه. آن سؤال چنانکه اینک می توان دریافت در اصل بر این بنا شده است که اولاً زمانی مستقل از جهان وجود دارد و ثانیاً مجموع جهان در زمان واقع است و از آنجا که تحلیل مفهوم زمان نشان می دهد که اساساً زمان یک موجود طفیلی و تبعی است و به هیچ روی استقلال و جدایی از غیر ندارد. مسئله حدوث و قدوم زمانی جهان بدانسان که طرح می شده، پایه ای استوار نداشته است. متکلمان که در پی اثبات حدوث زمانی عالم بوده اند با این سؤال حکیمان مواجه می شدند که خود زمان چیست؟ حادث است یا قدیم؟ در برابر این پرسش پاسخ آنان این بود که زمان از مورد نزاع خارج است و خودش حادثی از
حوادث نیست بلکه از طرفین ازل و ابد نامتناهی است. اما حکیمان بر این پاسخ نقدی قوی داشتند که اگر زمان قدیم و ازلی باشد. همه جهان ازلی و قدیم خواهد شد. چرا که زمان هم یکی از ممکنات و از موجودات همین عالم است. متکلمان در پاسخ گفتند. اصلاً زمان امری موهوم است و حقیقتی خارجی ندارد. پاسخ حکیمان این بود که در این صورت حدوث زمانی عالم هم بی معنا می شود. جهان وقتی نقطه آغاز زمانی دارد که زمان وجود خارجی داشته باشد. اما نسبت به زمان موهوم، حدوث هم موهوم می شود. برخی از متکلمان چاره را در این می جستند که زمان را امری انتزاعی از ذات واجب بشمارند تا در محذور حدوث خود زمان نیفتد. اما این راه هم بسته بود و حکیمان می گفتند زمان که عین تبدیل و جریان است اگر از ذات واجب انتزاع شود لازمه اش این است که در ذات خداوند هم تبدل و تغییر روا باشد. در حالی که به حکم براهین استوار فلسفی حدوث و دگرگونی در ذات باری ناممکن است. در اینجا بود که متکلمان فتوا به مغایرت حکم متنزع و منتزع عنه می دادند. یعنی می گفتند لزوماً چنین نیست که زمان (منتزع )و منشأ انتزاع آن خدا(منتزع عنه)حکم واحد داشته باشند و اگر یکی متبدل است دیگری هم چنین باشد. حکیمان می گفتند این سفسطه است نه فلسفه. و انکار بدیهیات و ضروریات عقلی است. صدرالدین بر همه این مجادلات ظلمت افزا خط بطلان کشید. و از این طرف و به یک معنا حدوث ذاتی و زمانی عالم زا اثبات کرد و از طرف دیگر حدوث زمانی جهان به معنای داشتن آغاز زمانی طرد و ابطال نمود. بنابر نظریه حرکت جوهری، ذره ذره جهان هر لحظه در حدوث است. و از این رو مجموع جهان که حکمی جز حکم اجزا ندارد نیز حادث است. آن هم حدوث زمانی در عین حال سخن از مجموع جهان گفتن و در پی یافتن نقطه آغازی برای این مجموع خطاست. چرا که مجموع هویتی مستقل از هویت اجزا ندارد. و وقتی همه اجزا به حکم حرکت جوهریشان هر لحظه در حدوث و آغازند لهذا مجموع نیز حادث است. اما برای این حدوث نقطه آغاز زمانی نمی توان یافت یعنی این حادث ها و حدوث ها بی نهایت اند. دیده می شود که چگونه حدوث زمانی به معنایی عمیق اثبات می گردد در عین این که به معنایی که متکلمان قائل به آن بودند نیز ابطال می شود.
سخنان صدرالمتألهین در این باره چنین است.
پس به ثبوت پیوست که همه اجسام ذاتاً در نو پدیدی و تجدد وجودند و صورت آنها صورت تغییر و تحول است که همه شان حادث الوجود و سبوق به عدم زمانی هستند و همان طور که کلی وجودی ندارد جز در افراد، کل هم وجود ندارد جز وجود اجزا و اجزا هم که کثیرند و مجموع اگر وجودی غیر از وجود اجزا داشته باشد به حدوث سزاوارتر است گرچه حق آن است که مجموع تنها وجودی وهمی دارد و وهم برای مجموع وجود واحد می اندیشد. اما وهم هم از ادراک امور غیر متناهی و احضار آنها در کنار هم عاجز است. و
تفاوت بین کلی طبیعی و کل این است که کلی ضمن وجود افراد، وجود دارد و هم به حدوث و هم به وجود متصف می شود. اما کل وجودی فی نفسه ندارد. چرا که وجود مساوق وحدت و بلکه عین وحدت است. و جز هم وجود ندارد و بدین سبب نه به حدوث و قدوم و نه به وجود موصوف می گردد. با روشن شدن مفهوم زمان، مفهوم ازلی و ابدی بودن خداوند و موجودات مجرد از ماده، نیز وضوح تمام می یابد. ازلیت و ابدیت خداوند به معای عمر بی آغاز و بی پایان نیست بلکه به معنای خارج از زمان بودن است. برای موجودی که خارج از زمان است گذشته و آینده و آغاز و پایان زمانی مفهوم ندارد. از اشارت بدین نکته نیز نگذریم که مکتب ماتریالیسم (در تمام وجوه اشکال اش کهنه و نو، از استاتیک تا دیالکتیک که قائل به اصالت ماده و قدیم بودن آن است هنوز این خطا را تکرار می کند و جهان را قدیم زمانی می انگارد و حکم جزئی ازجهان را بر کل آن صادق می داند. بدین گمان که با این فرض احتیاج جهان به خالق را چاره جویی خواهد نمود و بدان استقلال در هستی خواهد بخشید. باید از دنیای علم و حکمت بسیار به دور بود تا هنوز هم به چنین یاوه هایی باورداشت. اینان و بسیاری از هم کیشان
آنان گمان می کنند که نیاز جهان به خالق، نیازی بوده است فقط در لحظه آغاز آفرینش. و همین که این نیاز برآورده شد و جهان خلق شد، از آن پس جهان جهان است و خدا خدا، که مستقل از هم زیست می کنند و کاری به هم ندارند. ماتریالیسم با قدیم کردن عالم این نیاز لحظه نخست را نیز از جهان برگرفته است و به نقطه شروع آفرینش باور ندارد و بدین روی می پندارد که مسئله آفرینش و آفریدگار حل شده است و جهان ازلاً و ابداً از احتیاج به خالق بری و بر کنار است. همه این آشفته گویی ها که برای مجموع جهان نقطه آغازی می اندیشند و زمان را از جهان استقلال و جدایی می بخشند. و ثانیاً هوشیاری کافی در درک این نکته به کار نبسته اند که نیاز جهان یک نیاز ذاتی است، نه یک نیاز موقت و رفع شدنی جهان بدان سبب که یک حرکت بیش نیست هر لحظه در آغاز شدن و در نیاز است و جست و جو از یک آغاز مشخص زمانی برای نیاز آن عبث است. جهان همان نیاز را که در لحظه ابتدا خلقت به خالق داشت هم اکنون نیز دارد و از این نظر هیچ تفاوتی نکرده است. چرا که هر لحظه، لحظه آغاز آفرینش است و جهان از نو خلق می شود. اگر جهان را قدیم کنیم نیاز آن را هم قدیم کرده ایم. قدمت جهان برای جهان استقلال در هستی نمی آورد، چرا که جهان یک واحد حرکت نیازمند بیش نیست.
منبع: نشریه فکر و نظر، شماره 5-4.